چقدر شروع کردن سخته ، وقتی تو پری و دوست داری خالی شی ، ذهنت خالی شه اما نمی دونی
اولش رو چه جوری شروع کنی ، ولی حالا من خوشحالم . به اول نوشته ام زیاد فکر نمی کنم .
اصلاً اولش رو خالی می ذارم ...
آره گفتم خوشحالم چون بعد از مدتها یک ساعت برنامه ای رو دیدم که منو از زندگی کردن تو
این دنیا ، تو این دنیای آشفته بازار ، تو این دنیای تاریک و وحشی و سیاه ، نا امیدم نکرد ؛
نه فقط نا امیدم نکرد ، امید هم بهم داد . مصممم کرد به حرفی که می زنم ، به کاری که می کنم ،
به فکری که می کنم ، فکری که گاهی اوقات از ترس نگاه های تحقیرآمیز دیگران ، از ترس
طعنه های بیجا و پوزخندهای احمقانه شون جرأت به زبون آوردن ، یا حتی توان به زبون آوردنش
رو هم ندارم ...
بعد از مدتها احساس کردم از دیدن یه برنامه واقعاً لذت بردم و من این لذت رو واقعاً ، واقعاً حس کردم .
خوشحال شدم از اینکه امروز زنده بودم و از زندگی روزمره خسته نشدم .
تو این روزمرگی دوتا برنامه ی قشنگ دیدم . حرفهای آدمهایی رو شنیدم که آدم بودن . حرفهای
آدمی می زدن ، زنده بودن و خواب نبودن ؛ آدمهای دور و برم نبودن که عاشقشونم و گاهی معیت
با اونها در عین دوست داشتنشون عذابم می ده ، حرفهاشون تا نیمه های شب اشک از چشمهام
جاری می کنه ، از گریه و فکر کردن زیاد به حرفهاشون تا صبح ، تا فردا ، تا همیشه سردرد می گیرم ؛
نه اینها آدمهای دور و برم نبودن که عاشقشونم .. آدمهایی بودن که عاشقشون شدم ...
اصولاً آدمهایی که تلنگرهای بزرگ بهم می زنن و تکونم می دن تا تو جاده ی زندگی خوابم نبره
برام دوست داشتنی می شن . وقتی حرفهاشون ، آرمانهاشون ، آرمانها و فکرهای خودمو از ته ذهن و
قلبم بیرون می کشه ، گفته هاشون بوی عشق میده ، بوی معرفت ، بوی خدا ، دوست دارم بهشون
وصله بخورم ، قاتی شون شم ، از این جمعی که حتی یک نفرشون ، حتی یک نفر ف حرف قشنگ ،
حرف زندگی بلد نیست که بزنه یه کم فاصله بگیرم ... نه ... بی انصافیه... من هنوز عاشقشونم ...
بیشتر از حرفهای دور و بری هام که باز هم عاشقشون هستم ، ناتوانی خودم عذابم می ده ، عذاب
می کشم وقتی نمی تونم حتی یه تلنگر ، حتی یه سقلمه ی کوچک به پهلوشون بزنم که چرا
چشمهاتو می بندی ، چرا اینقدر راحت می خوابی ، تو انسانی و مسلمون ، چرا انسانیت و اسلامیتت
رو اینقدر بی تعارف ، بی منت به دست باد نسیان می دی ؛ چرا یادت می ره هنوز داری تو دنیایی
زندگی می کنی که ابلیسی سوگند خورده به فریبت هم ، داره توش زندگی می کنه .
احمقیت آدمها باورش سخته ، سخت ، تحملش سخت تر ، خودت احمقی شاید ، نمی دانی !!
حتی اگر احمق باشم و فریب خورده ، فریب خورده ی سیاستی بزرگتر ، حداقل مسئول فکرم بودم ،
برای فکری که کردم دلیل داشتم ، ساعتها جستجو ، اینترنت ، کتاب ، سخنرانی ، زمان ، فکر ،
قضاوت و دعا ....
سعی کردم فلش و جهت حرکت فکری ام خدایی باشد . حتی اگر اشتباه هم کرده باشم ، با تلاش بوده
و ناخواسته ، نه تحت تاثیر یکی دو شبکه ی ضد اسلامی و صهیونیسمی ماهواره ای ، نه تحت تاثیر
قیمت گوشت و پنیر سرکوچه ، نه تحت تاثیر غربزدگی ؛ غربزدگی ، منشا تمام ناامیدی ها ، کمبود ها ،
خود کم بینی ، بی غیرتی ، فراموش کردن ارزش ها ، فراموش کردن ازدست داده ها و بدست آورده
هایمان ، اصالتمان ، اصلمان و خلاصه منشا تمام رنج ها و عذابهایی که در جانمان رخنه کرده و از ما
مرده ای ساخته نفس کش ، نفس هم نکشد باز مرده ست ، در تاریخ مرده ست ، در هستی ....
چارپایانی ناطق که به استثنا بر روی دو پا راه می روند . چارپایی که فقط می خورد و لذت می برد و
هرجا بتواند و زورش برسد ، چنگ می اندازد و حق پایمال می کند .
می خورد و لذت می برد و جز این چیزی بلد نیست ، فکر ندارد ، معرفت نمی داند ، قدرت تشخیص
ندارد ، قضاوت ندارد ، هیچ ندارد ، فقط نام آدمها و کالبد آنها را دارد ، ضعیف است ، قدرت باد به
هرسمت وزید ، آن سمت می شود قبله اش ، مسیرش و تعظیم می کند ، رکوع می کند ، سجده
می کند ... آدمی که به راحتی با هر بادی به باد می رود .
و شیطان کمی دورتر ، دورتر از خدا به او ، دست به سینه و خرسند ، درحالی که برق شوق چشمانش
به افلاک می رود ، پوزخندی می زند و می گوید فتبارک اللهُ احسن الخالقین ....
و چه رنجی ست بودنمان ، کاش هیچ وقت نمی آفرید مان خدا .
چه رنجی ست نفهمیدن ، نفهمیدن و گفتن این حرف که :« واقعأ تو این هزاروپونصد سال ، هیچ عربی
نتونسته یه سوره ی سه آیه ای مثل سوره های قرآن بیاره ؟!» گفتنش عذابمان می دهد ، برای عذاب
نکشیدن اولش یه اعوذ بالله می گوییم . بازم عذاب می کشیم ولی می گیم .
آره خدا ، نفهمیدن سخته و رنجه ، عذابه .
ومن امروز چقدر فهمیدم که نفهمیده بودم که نمی فهمم و چقدر عاشق قرآنت شدم ...
و مهمون برنامه چقدر قشنگ می گفت « فان مع العسرأ یسرا ، ان مع العسرأ یسرا » . گویا زیباترین
جمله ای بود که به عمر خود شنیده بودم .
« (1) پس قطعأ (2) با هر سختی آسانی هست ،(3) قطعأ (4) با هر سختی آسانی هست » .
چقدر امید بخش است تأکید چهارباره ی خدا در این آیه بر آسانی همراه سختی ، آسانی ، راحتی ،
آرامش و گشایش و پیروزی همراه سختی .. بعد از سختی .. بعد از تحمل عسر و سختی ...
سختی « العسرأ » اسمی ست معرفه ، یعنی سختی هایی که ما می شناسیم و درکش می کنیم
و آسانی « یسرا » اسمی ست نکره ، یعنی آسانی هایی که ما نمی شناسیم و از آنها بی خبریم ،
آرامشی ازجانب خدا ...
........
اسم آن برنامه ، راز بود .
بعضی ها وارد زندگی ما می شوند و خیلی سریع می روند
بعضی برای مدتی می مانند ، روی قلب ما رد پا باقی می گذارند
و ما دیگر هیچ گاه ، همان که بودیم ، نیستیم !